Saturday, May 1, 2010

راه اندازی سایت شخصی

سلام
دل کندن از فضایی که به آن عادت کرده بودم سخت است ... اما فیلتر شدن سایت بلاگر باعث شد که اسباب کشی کنم ! حالا خوشحال می شوم اگر نوشته های جدیدم را به این نشانی پی گیری کنید
www.rashidpour.com

Monday, April 26, 2010

به دلیل فیلتر شدن تعجب برانگیز بلاگر به زودی آدرس جدید عرض خواهم کرد

Friday, April 23, 2010

پارک وی - هشت شب


می خواستم یک برنامه ی متفاوت بسازم . خیلی فکر کردم . آن روزها مردم علاقه ی زیادی به تماشای کنسرت موسیقی داشتند . اما فیلم گرفتن از یک کنسرت معمولی کار خاص و جذابی نبود . یک ایده ی بامزه به ذهنم رسید

در تمام دنیا کنسرتهای خیابانی برگزار می شود . گروههای هنرمند جوان در مکان های معروف شهر و در فضای باز برنامه اجرا می کنند . چنین کاری بسیار به ندرت در تهران انجام شده بود . اینجا برگزار کردن کنسرت در داخل سالن هم هزار جور دنگ و فنگ دارد چه رسد به خیابان ! تازه مکانی هم که انتخاب کرده بودم خیابان معمولی نبود

کنسرت علی لهراسبی روی پل پارک وی تهران ! حتی عنوان این پروژه هم خطرناک به نظر می رسید ! موضوع رابه سرعت با فرماندهان نیروی انتظامی در میان گذاشتم . علی رغم پیش بینی خودم کاملا استقبال کردند . به آتش نشانی و شهرداری هم خبر دادم

ساعت هشت شب است و بنزهای پلیس دو طرف پل پارک وی را مسدود کرده اند . ماشین های آب پاش آتش نشانی روی پل هستند و چراغ های گردان خودشان را روشن کرده اند . ترافیک سنگینی به وجود آمده . تعداد زیادی از مردم خودشان را روی پل رسانده اند

پس از کنترل نهایی دوربین ها و آماده شدن گروه برای ضبط خودم را به پایین پل رساندم تا جلوه ی کار را از کف خیابان ولی عصر نگاه کنم

عجب تصویر جالبی بود ..... پنجاه دستگاه مه ساز قوی فضای پل پارک وی را غرق در مه کرده بودند . انعکاس چراغ های گردان پلیس در مه تصویر ترسناکی ساخته بود ! صدای گیتار بیس از بلند گوهای بسیار قوی پخش می شد و باور کنید که تمام مردم آن حوالی مات و مبهوت به یک نقطه خیره شده بودند

این مختصات جذاب را به ذهن بسپارید و همراه با من به یک تصویر دیگر فکر کنید ... بی سیم به دست روی جدول وسط خیابان ولی عصر ایستاده ام و به پل نگاه می کنم . مادر بزرگ نازنینی که روبروی بانک ملی نبش خیابان ایستاده فقط به من نگاه می کند ! آهسته از خیابان می گذرد و به من نزدیک می شود ... صدای مهیب بلند گوها ... چراغهای گردان ... بخار غلیظ ... مادر بزرگ بی سیم من را نگاه می کند . خیال می کند که کاره ای هستم ... نیروهای پلیس ... آتش نشانی ... نگاههای بهت زده ... مادر بزرگ با لحنی به یاد ماندنی یک سوال تاریخی از من می پرسد ..... پسرم اون بالا بمب گذاشتن ؟

Wednesday, April 21, 2010

رشیدپور صفرکیلومتر


سه ماه از ورود من به شبکه ی اول تلویزیون گذشته بود . هیجان و اشتیاق فراوانی داشتم . دو ساعت قبل از برنامه به ساختمان پخش می رفتم و دوساعت بعد از برنامه بیرون می آمدم . همزمان در رادیو هم بودم . یک برنامه ی دوساعته به نام جوان ایرانی را در شیکه ی رادیویی جوان اجرا می کردم . آنقدر کارم را دوست داشتم که به خاطرش فعالیتهای مهندسی ام را تعطیل کرده بودم . خیال می کردم که به همه ی آرزو هایم رسیده ام

ساعت نزدیک هفت بعد از ظهر بود . نفس زنان وارد ساختمان پخش شدم . مجری معروف اخبار را دیدم . بلافاصله سلام کردم . زیاد تحویلم نگرفت . حق داشت . من خیلی صفرکیلومتر بودم . پله ها را پایین رفتم . درست در پاگرد اول چهره ی محبوب برنامه های ورزشی آن روزها - بهرام شفیع - مقابلم بود . این بار با احتیاط سلام کردم . خیلی گرم جواب داد . دست من را فشرد و صورتم را بوسید

چند دقیقه ای با من حرف زد . این همه کتاب خوانده ام اما بزرگترین درس حرفه ای را از او به یادگار دارم . هنوز صدایش در گوشم می پیچد که گفت .... جوون یادت باشه که تلویزیون در شش ماه اول قیافه ت رو به مردم نشون می ده و در ماههای بعد شخصیتت رو ..... و این راز بزرگ چهره های محبوب تلویزیون است

راستی در نظرسنجی این هفته مجری های محبوب ورزشی را حذف کرده ام تا محبوب ترین چهره در عرصه های دیگر مشخص شود

رفیق من سنگ صبور غمهام


نظرسنجی در مورد بهترین فیلم سینمایی با انتقاد های زیاد همراه بود . بخشی از آنها منطقی و درست بودند . اما عده ای دوست داشتند که نام فیلم محبوبشان در لیست باشد که قابل پذیرش نبود . چون اگر فیلمهای این فهرست تا عدد صد هم ادامه پیدا می کرد باز کسی وجود داشت که انتظارش برآورده نشده باشد . سالها کار در رسانه به من آموخته است که هرگز نمی توان سلیقه ی تمام مخاطبان را تامین کرد هرچند که همه ی آنها راست می گویند و حق دارند

در این نظر سنجی هزار و پانصد و پنجاه و نه نفر شرکت کردند و از همان ساعت های اولیه رقابت اصلی میان چهار فیلم آژانس شیشه ای ... در باره الی ... سنتوری و مارمولک پدیدار شد و سرانجام فیلم سنتوری ساخته ی داریوش مهرجویی با هفده در صد آرا (دویست و شصت و نه نفر ) رتبه اول را کسب کرد و فیلم های آزانس شیشه ای و در باره الی و مارمولک با اختلاف بسیار اندک در جایگاه دوم و سوم قرار گرفتند . جالب آنکه درصد آرای آژانس و الی کاملا یکسان بود در حالی که سن آنها ده سالی با هم فرق داشت

نکته دیگر آنکه برخی از فیلمها مانند حکم و یک بار برای همیشه هیچ رایی جذب نکردند . در پایان دلم می خواهد افشا کنم که بنده به فیلم هامون رای داده بودم ! این فیلم چهار درصد آرا را به خود اختصاص داد

Tuesday, April 20, 2010

کلمه های یخ زده


کلمه هایم یخ زده اند .... نوبت به مادربزرگ رسید ... به ثریا قاسمی تسلیت می گویم ... همین

Sunday, April 18, 2010

یک اشتباه عجیب

امروز قصد نوشتن نداشتم اما با گشت و گذار در سایتهای خبری به یک نکته ی بامزه در سایت خبرآنلاین برخوردم . این روزها اخبارمتعدد در ارتباط با فقدان هنرمندان ضمن ایجاد اندوه در میان مردم هنردوست کشور ظاهرا باعث اشتباهات خنده دار هم می شود ! حتما بسیاری از شما اخبار مربوط به بیماری بازیگر پیشکسوت کشورمان سرکار خانم مهین شهابی را شنیده اید . متاسفانه علایمی از بروز تومور مغزی در ایشان مشاهده شده و سایت خبری خبرآنلاین هم این موضوع را به شرح عکس زیر پوشش داده است


..


تا اینجای ماجرا قابل تقدیر و با ارزش است . اما موضوع زمانی جالب می شود که مسئولان صفحه به سهو یک کامنت نامربوط را به عنوان اولین نظر تایید و منتشر کرده اند که در تصویر زیر می بینید

http://www.khabaronline.ir/news-55773.aspx
..


دوستان نازنین در این سایت خبری از زبده ترین و بهترین همکاران رسانه ای هستند و همین شایستگی در فعالیت حرفه ای توقع دقت بسیار بیشتر را در مخاطبان بوجود می آورد . به همه ی عزیزان خبرنگار در آن مجموعه خسته نباشید می گویم و دوست دارم تا نظر منتشر شده برای سالها به عنوان یک شوخی باقی بماند . بیایید همگی برای سلامتی بانوی آئینه نشان هنر ایران دعا کنیم