Tuesday, March 30, 2010

ازحقیقت تا واقعیت


تصمیم گرفته ام تا هر چند وقت یکبار به برخی نکات تخصصی در حوزه ی سینما بپردازم تا محملی برای هم اندیشی با مخاطبان عالی مقام این وبلاگ فراهم آید . برای آغاز چنین بحثهایی مقوله ی حقیقت و واقعیت در دنیای سینما را مطرح می کنم

آیا پرده ی نقره ای آیینه ی تمام قد واقعیت های جامعه است و یا ترجمه ی قابل درک از آرمانهای آن ؟ برای پاسخ به این سوال ابتدا باید تکلیف خودمان را با ذات و جوهره ی سینما مشخص کنیم . بدیهی است که این صنعت وارداتی بوده و تلاش برای آفرینش توجیه شرقی در این باب بیهوده خواهد بود . بهتر است تا با چشمهای باز و بدون انکار واقعیت نسبتی متعادل بین خاصیت های این صنعت و داشته های فرهنگی خودمان برقرار کنیم

از آن جهت که خمیر مایه ی تکنیک بر پایه ی واقعیت استوار است پس اولین توقع از صنعت سینما نمایش بی کم و کاست واقعیت خواهد بود . موضوعی که سالیان طولانی اهالی هالیوود را به خود مشغول کرد . اما در این میان سهم حقیقت چیست ؟ آیا آرمانهای بشری به پرده ی نقره ای راه خواهند یافت ؟ توقع آرمان گرایی از یک پدیده ی تکنیکی محض نا معقول است . پس چه باید کرد ؟ اینجاست که نام مبارک هنر به میان می آید تا بر این پیکر واقع نما روح آرمانی دمیده شود . سینمای غرب مدتی است که این راه را برگزیده و تلاش می کند تا داشته های فرهنگی مغرب زمین را در قالب بسته های آرمانی به تمام جهان نمایش دهد . فیلم هایی مانند ماتریکس .. بلک بوک .. میلیونرزاغه نشین .. بنجامین باتن و دهها نمونه ی دیگر از این دسته اند

شاید به این دلیل که سینما اصالت غربی دارد آنها بهتر توانسته اند تا زبان مترجم برای بیان حقیقتها و آرمانهایشان را بیابند . اما در این سو ما در کجای راه به سر می بریم ؟

شاید اولین پاسخ آن باشد که هنوز مرز شفاف بین آرمانها و واقعیتها در جوامع مشرقی وجود ندارد . گروه های مرجع برای به دست آوردن دل توده ها ناچار از قلب واقعیت به نام آرمان هستند و توده های مردم در تلاش برای ستاندن حقوق خود آرمانها را جامه ی واقعیت می پوشانند . طبیعی ست که در چنین آشفته بازاری نتوان نسبت سینما با حقیقت های جامعه را بازگفت

اما با استمداد از این برهان که رسیدن به آن مرز شفاف خود یک آرمان دیگر است و این بر پیچیدگی موضوع می افزاید لازم است تا با بهره گیری از آنچه که وجود دارد (واقعیت ) مسیر مشخصی را برای رسیدن به مطلوب ( آرمان ) مشخص کرد

شاید با همین رویکرد بود که واژه هایی مانند سینمای معناگرا و سینمای ملی به دایره المعارف هنری ایران اضافه شد . اما ابهام در کارکرد و نقشه ی راه به شدت تمام پابرجاست . به همین دلیل است که بسیاری از سینما گرها نسخه های کسالت آور فیلمشان را به عنوان اثر آرمان گرا به مخاطب تحمیل می کنند و در سمت دیگر کارگردان های گیشه آثار خود را بر گرفته از متن جامعه می پندارند

برای آنکه این نوشته ها شما را خسته نکند باقی مطلب را به فرصتی دیگر موکول می کنم و همین طرح موضوع را غنیمتی می دانم تا نظرهای هوشمندانه ی شما به دانسته های من بیافزاید

Sunday, March 28, 2010

آن پراید سفید


چند روزی سفر بودم . برای تماشای خاطره های کودکی به تبریز رفتم . حالا از آن شهر و آن سفر کوتاه برایم یادگاری باارزشی به جا مانده . یک تسبیح چوبی خوش رنگ

صد کیلومتر تا زنجان مانده بود . با سرعتی آهسته رانندگی می کرد . یک صندلی چرخدار روی باربندش جاخوش کرده بود . پراید سفید رنگ چهار مسافر داشت

در یک استراحتگاه بین راهی توقف کرد . من هم ترمز کردم و پیاده شدم . به طرف آنها حرکت کردم . بخار چای از چند متری مشخص بود . سلام کردم . من را نشناختند . مهم نبود . عید را تبریک گفتم . مرد خانواده با لبخندی صمیمی چند دانه پسته به من تعارف کرد . مهربانی و غیرت شورانگیزی در خط چشمانش پیدا بود . می خواست که دلیل احوال پرسی ام را بداند اما نمی پرسید . کنجکاوی را بهانه کردم و گفتم که دوست داشتم سرنشین های این اتومبیل را بشناسم که چقدر خرامان می روند

نامش حسین بود . چند روزی پیش از پایان جنگ ترکش خورده بود . قطع کامل نخاع . بانویی از تبار فاطمه و به نام مریم زندگی با او را لذت بخش یافته است . دو فرزند داشت . محدثه و یاسر . گلفروشی می کرد . همسرش را استاد تزیین دسته های گل می دانست

چقدر آرام و خوشبخت بود این مرد . بی هیچ گلایه . پر از طراوت و امید . انگار که به تمام آرزوهایش رسیده باشد . با خنده می گفت که یاسر تند تند راه می رود تا سهم من را هم رفته باشد . چشمانش پر از حس جاودانگی می شد هر لحظه که از محدثه حرف می زد . می گفت که دخترش نگهبان داروهای اوست . هنوز سرفه هایش بوی گاز خردل می داد

نیم ساعت گذشت . عزم حرکت داشتند اما نمی گفتند . به تسبیحی که در دست داشت نگاه کردم و با شیطنت گفتم فقط در صورتی از ماشینشان پیاده می شوم که آن را هدیه بگیرم . با سخاوت تمام نگاهم کرد و تسبیح طواف شده اش را به من بخشید و رفت

نیم ساعت دیگر کنار اتوبان به تنهایی نشستم و به عبور آن همه مسافر از جاده ی زندگی چشم دوختم . انگار تازه شدم . با یک نگاه . چند دانه پسته و یک تسبیح . کمی هم غصه خوردم

او از تمام احساس دویدن فقط یک صندلی چرخدار نصیبش بود اما چقدر از همه جلوتر پرواز می کرد . این روزها از تمام پنجره های شهر غفلت می بارد . بی خبری از مردان بزرگ این سرزمین . مردان بی ادعا

تنها کاری که ازدستم بر می آید نوشتن در گوشه ی غبار گرفته ی همین دفترچه است . به احترام تمام جانبازهای سرفراز ایران تمام قد می ایستم و دستان پرمهر پدران و مادران شهید را می بوسم و با صدای بلند می گویم که تمام لحظه های من فدای یک غزل از نگاه آنها باد

Monday, March 22, 2010

نامه ای به مسعود ده نمکی


سلام آقای ده نمکی . سال نو مبارک . بابت پروژه ی سنگین دارا و ندار به شما و همکارانتان خسته نباشید می گویم . می دانم که این روزها مشغله ی کاری فراوان دارید . اما انتظار دارم که این چند خط را به دقت بخوانید و اجازه می خواهم که در محضر افکار عمومی شما را با عنوان رسمی خطاب کنم

جناب آقای ده نمکی

با کنجکاوی تمام اولین قسمت سریال شما را تماشا کردم و آنچه اینک می نویسم مفهوم نقد ندارد که با تماشای قطره ای از یک اثر چندین قسمتی نمی توان منصف بود . همین مقدار بگویم که به نظر می رسد در شغل جدید پیشرفت کرده اید و آخرین ساخته ی شما از آثار بسیاری از مدعیان بهتر است

قبلا خیال می کردم که عوض نشده اید و اصول و ریشه های شما تغییری نکرده و تنها نوع بیان دیدگاهتان را تغییر داده اید که از این بابت در مصاحبه های متعدد تلویزیونی و مطبوعاتی به شما تبریک و خوش آمد گفتم . اما حالا احساس می کنم که قضاوتم اشتباه بوده . شما کاملا تغییر کرده اید

جناب آقای ده نمکی

من اخراجی های نخستین حضرتعالی را در جشنواره تماشا کردم و شوخی های هنجار شکن اخلاقی در این فیلم را به ذوق زدگی در ورود به عرصه ی سینما نسبت دادم و با لبخندی از کنار آن گذشتم

اخراجی های واپسین را در دفتر کارتان دیدم و اصرار شما بر استفاده ی مجدد از هجو اخلاقی در بعضی از سکانس ها را به استقبال تاسف برانگیز عده ای سینما دوست (!) مربوط دانستم

اما حالا کاملا مطمئن شدم که عوض شده اید و حاضرید برای جلب مخاطب به ماجراجویی های هنجارشکن ادامه بدهید

جناب آقای ده نمکی

اگر اهالی سینما از وجود برخی محدودیت ها گلایه می کنند منظور آنها مسائل اخلاقی و خطوط قرمز خانوادگی نیست . بسیاری از ایشان از خانواده هایی کاملا سنتی و اخلاق گرا هستند و هرگز حاضر نمی شوند که اصول مورد احترام خانواده های نجیب ایرانی را زیر سوال ببرند که اگر چنین بود هرگز سینمای پیش از انقلاب تا این اندازه منفور نمی شد . خوشحال می شدم اگر از رانت های ویژه برای شکستن برخی محدودیت های خنده دار استفاده می کردید و نه شوخی های افسار گسیخته با حریم حرمت اخلاقی خانواده ها . لطفا عصبانی نشوید . بی راه نمی گویم

من اولین قسمت سریال شما را به همراه خانواده ام تماشا کردم و در یک سکانس خاص جز شرمندگی و خجالت پاسخ دیگری برای اهالی منزل نداشتم

جناب آقای ده نمکی

شما مجاز نیستید با شوخی های سبک و غیر اخلاقی مردم را بخندانید . بسیاری از خانواده ها این اجازه را به شما نمی دهند . به یاد بیاورید که در یک سکانس از دارا و ندار با حضور چندین دختر جوان به صورت پیوسته از صحنه دار بودن پروژه (!) و یا پاره شدن یک بازیگر صحبت می کنید . مینا و سیمای اخراجی ها هم که جای خود دارد

جناب آقای ده نمکی

فراموش نکنید که زمانی نه چندان دور در سوگ خدشه دار شدن اصول اخلاقی جامعه از قلم و بسیاری چیزهای دیگر هزینه کرده اید و با کارگردانی فقر و فحشا خود را در مقام مدافع اصول اخلاق و خانواده نشان داده اید

هنوز بسیاری از مردم شما را انسانی اصول گرا و بازمانده از جبهه و جنگ می دانند و نمی خواهند باور کنند که شما آب پاکی روی دستشان ریخته اید

جناب آقای ده نمکی

سینما با تلویزیون فرق دارد . سابقه ی تلاش من در این رسانه بسیار بیشتر از شماست و دقیقا به خاطر همین سابقه به خودم اجازه نداده ام که از هر ترفندی برای جذب مخاطب استفاده کنم . برادرانه از شما می خواهم که چنین نکنید

جناب آقای ده نمکی

این رسانه بی رحم است و با کمی صبر تمام حقیقت ها را عریان می کند . به تن پوش هشت میلیارد تومانی مغرور نشوید که بسیار خطرناک است . به تمسخر گرفتن اصول اخلاقی جامعه هرگز بخشودنی نیست . این مردم لبخند می خواهند اما نه به هر قیمتی


با احترام - رضا رشیدپور

Sunday, March 21, 2010

از کسوت تا پیشکسوت


یکی دو روز مانده به عید مهمان جمعی از مهندسین نخبه و جوان کشورمان بودم . مراسمی برگزار کرده بودند . علی لهراسبی هم بود . خیلی وقت بود که همدیگر را ندیده بودیم . این روزها تلفن و پیامک خیلی از دیدارها را سد کرده . او همیشه من را به باخت در بازی اسنوکر تهدید می کند ! البته از راه دور .... چون می داند که توانایی چنین کاری را در یک مصاف واقعی ندارد

حاشیه رفتم ... ببخشید ... نکته ی اصلی این خاطره آنجاست که هربار که من به اتاق پشت صحنه می آمدم علی با حساسیت تمام از برخورد و انرژی حاضران در مراسم پرس و جو می کرد . نه یک بار که شاید ده بار . دلیل این موضوع واضح است . هنرمند تمام هویت و طراوتش را از نفس گرم مخاطب می گیرد و اصلا اگر کسی به جایی رسیده و به اصطلاح دیده شده به مدد همین نگاه بلند و پر عاطفه ی مردم بوده . راستش را بخواهید مرگ یک هنرمند زمانی فرا می رسد که مردم به او بی اعتنا شوند و تشویقشان از سر رفع تکلیف باشد

همین چند وقت پیش در یک مراسم بزرگ از کسی دعوت کردم که به روی صحنه بیاید . او قبلا هنرمند محبوبی بود . اما به هر دلیلی مردم تشویقش نکردند . زمانی که روی صحنه با او دست دادم دستهایش سرد بود . سرمایی به اندازه ی تمام سالهای محبوبیتش

باز هم حاشیه رفتم ... هرچند که جمع مهندس های جوان را اکثرا آقایان تشکیل می دادند و اصولا انتظار می رود که چنین مخاطبی رابطه ی آنچنانی با ترانه های عاشقانه نداشته باشد اما با انرژی و مهربانی تمام از علی لهراسبی استقبال کردند و به جرات می گویم که علی به مدد همین همراهی توانست یکی از بهترین اجراهای عمرش را ارائه کند

روزی با استاد مشایخی در امتداد ساحل خلیج فارس قدم می زدیم . دوست سومی هم در جمع ما بود . جمشید خان با تکیه به یک مثل معروف خطاب به رفیق هنرمندمان گفت ... بابا این عینک آفتابی رو وردار ... این همه زحمت کشیدی که مردم بشناسنت ... حالا چرا خودتو قایم می کنی ؟

و این یکی از آفت های جامعه ی هنری ماست ... هر کسی که دوروزه به شهرتی می رسد به سرعت چهره در نقاب می کشد و احساس ستارگی به او دست می دهد . اتفاقا در این بی راهه جوان ها تنها نیستند که من چند پیشکسوت را هم در چنین کسوتی دیده ام

Saturday, March 20, 2010

نیم نگاه به تلویزیون


شبکه های مختلف سیما تمام تلاششان را برای جذب مخاطب به کار برده بودند . ویژه برنامه های تحویل سال کیفیتی به مراتب بهتر از سال قبل داشت . اگر از روند تکراری و نزولی شبکه ی اول سیما چشم پوشی کنیم باقی برنامه ها از جذابیت نسبی بر خوردار بودند . شبکه ی دوم تلویزیون تلاش کرده بود تا خانم گیتی خامنه ای را محور جلب توجه قرار دهد . هر چند که شخصا ترجیح می دادم تا با نوستالژی این مجری محبوب زمان کودکی باقی بمانم تا چهره و اجرای جدید . شبکه ی سوم تمام قوانین نوشته و نانوشته ی سیما را زیر پا گذاشت تا با حضور چهره های محبوبی مانند حسام نواب صفوی و مصطفی زمانی و ... گوی سبقت را برباید . طراحی صحنه ی این برنامه که بر گرفته از یک شو ی معروف ماهواره ای بود نسبت کمتری با فضای معنوی تحویل سال داشت . احسان علیخانی مثل همیشه بود و تماشای فرزاد فرزین در یک برنامه ی رسمی سیمای جمهوری اسلامی تعجب آور . شبکه ی پنج رشد قابل توجهی کرده بود . محمد سلوکی بهتر از همیشه نشان می داد و نو آوری در تولید وله های میان برنامه و نیز استفاده از جلوه های بصری در طراحی دکور شایان توجه بود . اما شبکه ی چهارم سیما عمیق تر و پردازش شده تر از بقیه به نظر می رسید . بخشهای مربوط به تهران قدیم با آن همه هنرور و نورپردازی حرفه ای و کارگردانی هوشمندانه از نقاط عطف این ویژه برنامه بود . در مجموع احساس می کنم که تمام همکاران برنامه ساز نهایت تلاش و توانایی خود را به کار بسته بودند تا قاب تلویزیون از حرارت نگاه مخاطب بی نصیب نماند . به همه ی آنها خسته نباشید می گویم

Friday, March 19, 2010

باز هم نود


یادم می آید زمانی که سردبیر روزنامه ی فرهنگ بودم مطلبی در باره ی برنامه ی نود نوشتم . عنوان مطلب شب جنجالی استودیو چهارده بود که هنوز لینک های آن در اینترنت وجود دارد . عادل فردوسی پور با ذکاوت و هوشمندی توانسته برنامه ی پر حاشیه ای را سالها روی آنتن نگاه دارد . مهم تر از آن اعتمادی است که مردم به این برنامه ی تلویزیونی دارند . نظرسنجی های مختلف این موضوع را ثابت می کند . در همین وبلاگ ناچیز هم هزار و چهارصد و چهل نفر به سوال من پاسخ دادند


هزار و هشتاد و هشت نفر به بی طرفی عادل فردوسی پور اعتقاد دارند

سیصد و پنجاه و دو نفر هم برعکس فکر می کنند



جلب اعتماد هفتاد و پنج درصد از مردم سرمایه ی کمی نیست . به عادل فردوسی پور از این بابت تبریک می گویم و امیدوارم روزی فرا برسد که بتوان برنامه های مشابه نود در سایر زمینه های مورد توجه مردم هم تولید کرد

Thursday, March 18, 2010

بهار نزدیک است


شهر خوابیده ... درست مثل کودک معصومی که لباس عید ندارد ... ومن سایه ات را می بینم و از آن می ترسم ... جه بی منطق است سایه ای که خورشید پشت آن نباشد ... ماه خوابیده ... مرد خسته آخرین قطره های مهتاب را جارو می کند و از تن کوچه ها عیدی می خواهد ... تمام کوچه خوابیده ... درست مثل کودک معصومی که لباس عید ندارد ... ومن سایه ات را می بینم ... حتی باران هم نمی آید ... تا شاید کمی تازه شود این همه زخم ... زمان به نفس افتاده ... زمانه نیز هم ... همه ی ساعتها خوابند ... درست مثل کودک معصومی که لباس عید ندارد ... این خیابانها بهار می خواهند ... ببخشید ... این خیابانها کمی بهار می خواهند ... حتی باران هم نمی آید ... مرد خسته آخرین قطره های مهتاب را نوازش می کند و از جان زمین کمی آسمان می خواهد ... آسمان خوابیده ... چه بی منطق است آسمانی که مهتاب از آن گریزان باشد ... و من سایه ات را می بینم ... عجب دلهره ای دارد این ماهی قرمز ... طفلک از مرگ می ترسد ... و شاید از این همه چرخیدن به دور زندگی ترسیده باشد ... جمعیت زنده ها توی خیابانهای شهر مرگ را دور می زنند تا شاید کمی بهار بیاید ... کمی آسمان ... کمی احساس ... بهار خوابیده ... درست مثل کودک معصومی که لباس عید ندارد ... به عابر ها چند کیلو سفره ی هفت سین بدهید تا سبک سر نباشد کسی در شادی آغاز سال ... و چقدر سایه ی تو از سین سادگی من سنگین تر است ... حتی باران هم نمی آید ... تا کمی نم بخورد این همه تشنه ی معصوم ... باران خوابیده ... و من در هجوم این همه خواب قدم می زنم ... پای پیاده ... تا خود صبح ... می روم اما یاد تو باشد که من هم خواب بودم ... تو بیدار بمان ......... بهار نزدیک است

Monday, March 15, 2010

تو عزیز دلمی


چند وقت پیش یک برنامه ی شاد با محوریت بخشهای طنز برای تلویزیون ساختم . یکی از طنزهای این برنامه به شدت مورد استقبال مردم قرار گرفت . شوخی با برنامه ی نود و اهالی فوتبال . به درخواست مردم این بخش از برنامه سه بار پخش شد . در این بخش خیلی از اهالی سرشناس فوتبال سوژه ی تقلید صدا شده بودند . از علی دایی تا غلامحسین پیروانی . فردای آن برنامه برخی از روزنامه ها از دلخوری شدید آقای پیروانی خبر دادند . و نوشتند که فلانی مردان بزرگ فوتبال ایران را مسخره کرده است . راستش را بخواهید شوکه شدم . شاید انتظار چنین برخوردی را از علی دایی داشتم ولی از غلامحسین پیروانی هرگز . بر عکس اطلاع پیدا کردم که دایی از این برنامه خوشش آمده و استقبال کرده . به آقای پیروانی زنگ زدم ولی پاسخ ندادند . کم کم باورم شد که ایشان عصبانی شده اند و کار بیخ پیدا کرده . چند روز پس از این اتفاق یکی از دوستان خوبم برنامه ی جالبی تدارک دیده بود . قراری برای گفتگو میان من و آن نازنین شیرازی . به هیچکدام از ما هم نگفته بود که چه خبر است ! .... بسیار متواضع و فروتن بود . همدیگر را در آغوش کشیدیم و روی هم را بوسیدیم . گفتم شرمنده که ناراحتتان کردم . تعجب کرد . خیلی زیاد . دلیل شرمندگی ام را پرسید . این بار من تعجب کردم ....... تازه فهمیدیم که یک دوست خبرنگار با ایشان تماس گرفته و گفته که فلانی در یک برنامه ی پربیننده به شما اهانت کرده است . این شیرازی نجیب هم در جواب گفته که عجب کار زشتی کرده . وگرنه اصلا برنامه را ندیده و روحش هم خبر ندارد . آن دوست ژورنالیست هم کمی غلظت ماجرا را بیشتر کرده و یک مطلب مفصل نوشته است .... آقای پیروانی می گفت خدا وکیل من تورو دوست دارم . اصلا تو عزیز دلمی ! و من با این حرف او که به لهجه شیرین شیرازی گفته شد خیلی ذوق کردم ! ... من هم ایشان را دوست دارم . آنهم در حد بوندس لیگا

در بسیاری از کشور های دنیا شوخی با چهره های سرشناس پدیده ای معمول و پذیرفته شده است . حتی عالی ترین مقامات سیاسی هم به طنز کشیده می شوند . اما در کشور ما موضوع وارونه شده . اصلا طنز را فراموش کنید . در همین سوژه های جدی هم پس از پایان پخش یک سریال هر بار یکی از اصناف روبروی دادسرا صف می کشند و بیانیه می دهند ! یک بار پزشکان .. یک بار پرستاران و .... سیاست را هم که کلا بی خیال شوید .

Sunday, March 14, 2010

یک اتفاق خنده دار





عصر امروز در دفتر کارم نشسته بودم و موسیقی گوش می کردم . اثر مادر ساخته ی یانی همیشه برایم جذاب است . در همان حال تلفن همراهم زنگ زد . تا صدای موسیقی را کم کنم و گوشی را بردارم کسی روی پیام گیر حرف زد .... حسن پور شیرازی بود . او همه را عمو خطاب می کند ! ....... سلام عمو .. چطوری ؟ .. چه خبر ؟ ... آقا جان اون کاری که گفتم رو حتما فردا انجام بده .. اگه یادت بره همه چی نابود می شه ها .. جون من یادت نره .. فدات شم .. تونستی بزنگ .. یا علی .. تعجب کردم . خیلی وقت بود که عمو حسن را ندیده بودم . آخرین بار روی اسکله ی تفریحی کیش تا صبح چایی خوردیم و بیدار ماندیم تا طلوع آفتاب را ببینیم . چه کار مهمی باید انجام می دادم که عمو حسن می گفت ؟ به تلفن همراهش زنگ زدم . بم بود . سر کار احمد رضا درویش . نزدیک بیست دقیقه مثل مسلسل احوالپرسی کردیم . همیشه حرف زدن با او روحیه بخش است . بعد از نیم ساعت پرسیدم که عمو حسن منظورت از این پیام تلفنی چی بود ؟ پرسید کدام پیام ؟! توضیح دادم . پنج دقیقه ی تمام می خندید . من هم خنده ام گرفت . گفتم ... جون من اذیت نکن ... منظورت چی بود؟ .... گفت ... هیچی بابا ... گاف دادم .... می خواستم به داود رشیدی زنگ بزنم اشتباهی شماره ی تورو گرفتم !!! عجب ! ... ما در پیامد یک اشتباه کوچک کلی گپ زدیم و خوشحال شدیم . ظاهرا در این دوره و زمانه همین خوشحالی های کوچک هم اشتباهی اند

Saturday, March 13, 2010

مسافر جامانده


ساعت پنج بامداد بود . کنار ورودی اصلی فرودگاه ایستاده بودم . قرار بود با پرواز شش صبح به همراه عمو خسرو به تبریز برویم . دلشوره داشتم . می ترسیدم که به پرواز نرسیم . چند بار روی تلفن همراهشان تماس گرفتم . روی پیام گیر بود . نیم ساعتی گذشت . تقریبا مطمئن شدم که به پرواز نمی رسیم . هاج و واج ایستاده بودم که خسروخان شکیبایی با پالتوی بلند شکلاتی رنگ و یک چمدان کوچک سلام کرد و لبخند زد . گفت که نگران نباش . خودم می روم و کارت پرواز می گیرم . دوستان کنترل کننده ی بلیط به گرمی استقبال کردند . اما کاری از دستشان بر نمی آمد . مارا به اتاق دیسپج راهنمایی کردند تا عمو خسرو خودش با خلبان صحبت کند .... بی سیم مخصوص را در دست گرفت ... سلام کاپیتان من خسرو شکیبایی هستم ...... به به سلام . اگه معرفی نمی کردین هم از صداتون می فهمیدم ...... چند دقیقه ای با هم صحبت کردند . خلبان هواپیما گفت که در ابتدای باند پرواز قرار دارد و برگشتن به پارکینگ بر خلاف مقررات بین المللی بوده و غیر ممکن است . کلی اظهار شرمندگی کرد و یک خواهش با مزه داشت .... آقای شکیبایی درسته که من نمی تونم شمارو سوار کنم ولی شما لطف کنین یه یادگاری چند خطی برام بنویسین و بذارین پیش آقای رجبی . من از تبریز که برگردم ازش می گیرم !!! همه مان خندیدیم و خسرو خان با خط خوش روی یک برگ کاغذ سفید نوشت .... پرواز را به خاطر بسپار ... تقدیم به کاپیتان موحد .... مسافر جامانده ... خسرو شکیبایی در آستانه ی سال جدید یاد این مرد بی نظیر سینمای ایران را گرامی می دارم

Friday, March 12, 2010

نتایج نظرسنجی هفته ی قبل


آخرین نظرسنجی این وبلاگ با استقبال نسبتا مناسب مخاطبین ارزشمند روبرو شد و نتایج جالبی به دست آمد . هزار و نهصد و هفت شرکت کننده محبوب ترین هنرمند ها را به این ترتیب رتبه بندی کردند

اول - استاد شجریان ..... 506 رای دوم - عادل فردوسی پور ..... 384 رای سوم - مهران مدیری ..... 230 رای

چهارم - پرویزپرستویی ..... 152 رای پنجم - محسن چاوشی ..... 127 رای ششم - شهاب حسینی ..... 102 رای

هفتم - محمد رضا گلزار ..... 63 رای هشتم - حامد بهداد ..... 55 رای نهم - محسن نامجو ..... 50 رای

دهم - فرزاد حسنی ..... 40 رای یازدهم - رضا کیانیان ..... 31 رای دوازدهم - علی پروین ..... 24 رای

سیزدهم - الناز شاکردوست ..... 23 رای چهاردهم - هدیه تهرانی ..... 21 رای پانزدهم - بهرام رادان ..... 15 رای

شانزدهم - رضا صادقی ..... 13 رای هفدهم - محمد رضا فروتن ..... 10 رای هجدهم - نیکی کریمی و مهناز افشار ..... 8 رای

نوزدهم - بنیامین ..... 5 رای 59 نفر هم گزینه ی دیگران را انتخاب کردند


لازم به ذکر است که هر کاربر محترم تنها یکبار از طریق رایانه ی شخصی می تواند در این نظر سنجی ها شرکت کند . همچنین بدیهی است که این نظرسنجی بدون رعایت استاندارد های لازم صورت گرفته و نتایج آن قابل استناد پژوهشی نبوده و صرفا محمل مناسبی جهت تحلیل های نسبی شما عزیزان در بخش نظرات خواهد بود . از اعتماد و مشارکت شما سپاسگزارم

Thursday, March 11, 2010

بس کنید




عجب روزگاری شده ... یک سایت اینترنتی که در چند روز اخیر دامن این وبلاگ ناچیز بنده را گرفته و رها نمی کند خبری را منتشر کرده که باعث حیرت و تاسف من شد . ابتدا اصلا نیازی به پاسخ نمی دیدم اما انتشار برنامه ریزی شده ی این مطلب در سایتهای موازی مجبورم کرد تا چند خط بنویسم .... این دوستان جوان و نازنین نوشته اند که بنده اجرای یک مراسم رقاصی در دانشگاه تهران را بر عهده داشته ام که در آن برنامه هنجار شکنی شده و آسمان به زمین آمده و منکرات شده و سبز بوده و از این حرفها ... هرچند که ساختن چنین خبری در واکنش به پست اخیر بنده صورت گرفته و این خود گواه عصبانیت تهیه کنندگان این سناریو است اما به پاس حرمت افکار عمومی این نکات را یاد آوری می کنم .... 1- برنامه ای که با مجوز رسمی مسئولان محترم دانشگاه تهران وبا حضور مقامات رسمی دانشکده ی داروسازی آنهم به نیت انجام کار خیر و دستگیری از نیازمندان در آستانه ی سال نو برگزار شده چگونه می تواند مراسم فتنه باشد ؟ ... 2- برنامه ای که در آن چهارده صلوات نذر ارواح مطهر شهدا شده وپایان آن دعای تعجیل در ظهور حضرت ولی عصر (ع) بوده چگونه می تواند مراسم فتنه باشد ؟ ... 3-اگر پخش ترانه های مجوز دار از احسان خواجه امیری و محمد اصفهانی مصداق رقص و فتنه است لطفا مراتب را به وزارت محترم ارشاد گوشزد فرمایید که از این پس به این هنرمند ها مجوز کاست ندهد ... 4- لطفا مشخص فرمایید که کدام مراسم ضد دینی و تضعیف کننده ی نظام با قرائت قران توسط یک قاری ممتازو پخش کلیپ توانمندی های ایران همزمان با اجرای سرود جمهوری اسلامی ایران آغاز می شود ؟ ... 5- چگونه در مراسمی که با نظارت نزدیک به بیست نفر از عزیزان حراست برگزار شده دختر ها و پسرها دست هم را گرفته اند و آب از آب تکان نخورده ؟ ... 6- مراسمی که در آن دویست نفر از دانشجویان ارزشمند این مملکت با نیت پاک و در عین تحمل مشکلات اقتصادی با خرید شاخه های گل به همت عالی یک میلیون تومان جمع کردند تا دست نوازش به سر چند کودک یتیم کشیده شود چگونه می تواند ضد ارزش باشد؟ ... 7 - همانگونه که استحضار دارید رنگ بهار سبز است و چون این خیریه برای بهار برگزار شده بود مجری برنامه نمی توانست که به هنگام خواندن متون ادبی و احساسی اعلام کند که تا چند روز دیگر طبیعت به رنگ بنفش در خواهد آمد ! .... 8- برادران بزرگوار می دانند که نور پردازی جذاب و مدرن الزاما در پارتی و مجالس لهو ولعب صورت نمی گیرد زیرا با این توجیه میدان آزادی تهران را می توان یک دیسکوی بزرگ دانست ! ... 9-فرموده اید که من در آن برنامه گریه کرده ام و اتفاقا این یک مورد را راست می گویید . اما اصلا نمی دانستم هنگامی که دکترروح الامینی از نبود پسرش در آستانه ی عید بغض می کند برای شکستن دلم و چند قطره اشک باید پیشاپیش از شما مجوز می گرفتم ... 10 -به گواه عکس ها و فیلمهای موجود نزدیک به صد نفر از دانشجویان دختر حاضر در این برنامه حجاب چادر به سر دارند . آیا بر اساس تفکرات شما با چنین پوششی می توان به مراسم رقاصی رفت و یا آن را تحمل کرد ؟ .... گمان می کنم به همین میزان کافی باشد که در غیر این صورت فیلم کامل این مراسم را منتشر می کنم تا مردم قضاوت کنند . اما دوستان خوب و هم وطن های عزیزی که این خبر را منتشر کرده اید شما را به وجدانتان ارجاع می دهم و می دانم که تمام هدفتان از چنین اقدام ناشایستی عصبانیت از بازگویی یک خاطره از سوی من بوده . دوست بزگوار و مسلمان من این راه برازنده ی شخصیت یک ایرانی نجیب نیست . من برای افکار شما احترام قائلم و از شما هم انتظار متقابل دارم . اصلا بگذارید خیالتان را راحت کنم . من از هرچه سیاست و سیاست بازی متنفرم . من را وارد این بازی های عجیب نکنید . بگذارید تا همین گوشه ی بی ریای یک وبلاگ ساده برای دوستانم خاطره بنویسم . اگر شما دم از میهن و شهید و ارزش ها می زنید بدانید که مخاطبتان در این بازی کودکانه نه یک انسان مرتد و بی دین بلکه فرزند کسی است که جانش را برای اعتقاداتش از دست داده و خون رنگین او در رگهای من جریان دارد . بس کنید . بازی خیلی وقت است که تمام شده

Wednesday, March 10, 2010

از دلقک تا نخبه ی سیاسی


مطلع شدم که بیانیه ای منتسب به حامیان جناب آقای رحیم مشایی در پاسخ به یک پست از وبلاگ من منتشر شده است . بی هیچ قضاوتی توجه شما دوست ارزشمند را به متن این جوابیه جلب می کنم




وظيفه دلقک ها جداست آنها وظيفه شان خنداندن مردم است به هر نحوي آنهم حتي اگر توهين به هر شخصيتي باشد،اما قرار نيست وقتي يک مليجک طنازي مي کند حرفش را جدي بگيريم و مديري را زير سوال ببريم.در شگفتم که اين سايت ها که وظيفه سنگینی چون اطلاع رساني دارند در دام مليجکي افتاده اند. وقتي حرف هاي آقاي رشيدپورشومن صدا و سيما را در سايت ها با آن آب و تاب ديدم چون خود رشيد پور قهقه اي سر دادم تا همه ي اطرافيان به من بخندند. ما فهميديم که به مرد طناز تنها بايد خنديد و مزاحش را جدي نگرفت نه اينکه وقتي نمي توانيم يک نخبه سياسي را نقد کنيم دست به دامن يک شومن بشويم. سخن آخر،به کدام سو مي رويد؟نخبه کشي؟براندازي؟زيرپا نهادن همه ي ارزش ها؟روز گذشته رضا رشیدپور شومن تلویزیون با بیان خاطره ای در رابطه با مهندس مشایی ادعاهای کذب و دروغی را متوجه رییس دفتر رییس جمهور کرد



حال به عنوان یک دلقک و ملیجک تنها یک سوال می پرسم ..... در کدام نقطه ی جهان برای ابراز حمایت از یک نخبه ی سیاسی چنین ادبیاتی به کار می برند ؟

Tuesday, March 9, 2010

این صد نفر



در چند سال گذشته با دویست و هشتاد چهره ی هنری - سیاسی و اجتماعی گفتگوی تلویزیونی یا مطبوعاتی داشته ام . اسفند ماه پارسال خبرنگار خوش ذوق یکی از نشریات پرخواننده ی کشور از من خواست تا در مقابل نام برخی از چهره های سرشناس مهم ترین و بر جسته ترین ویژگی اخلاقی شان را بنویسم و یا مانند برنامه های خودم اولین واژه ای که پس از شنیدن نام آنها به ذهنم می رسد را بگویم تا در ویژه نامه ی نوروزی شان چاپ شود . در آن مقطع زمانی احساس کردم که چنین کاری حاشیه ی کاذب ایجاد می کند . از ایشان تشکر و عذرخواهی کردم . حالا که یک سال سپری شده و آبها از آسیاب افتاده طرح آن خبرنگار عزیز را در همین وبلاگ پیاده کرده و به شما دوست خوبم یاد آوری می کنم که مطالعه ی این فهرست صرفا سرگرم کننده بوده و ارزش دیگری ندارد

رضا کیانیان .......... آرامش
پرویز پرستویی .......... تواضع
جمشید مشایخی .......... احترام

محمد رضا گلزار .......... غرور

بهرام رادان .......... توازن

محمد هاشمی رفسنجانی .......... خوش اخلاق

مهدی کروبی .......... خونگرم

الناز شاکردوست .......... پر جنب و جوش

شهاب حسینی .......... درون گرا

مجید اخشابی .......... نجیب
رضا صادقی .......... اصیل

محمدرضا شریفی نیا .......... مرموز

مسعود ده نمکی .......... پارادوکس

تهمینه میلانی .......... طوفان

داود دانش جعفری .......... صادق

احمدرضا درویش .......... بازیگر

آتیلا پسیانی .......... دانایی

پوریا پورسرخ .......... مرام

گلشیفته فراهانی .......... باران تر از باران

امین تارخ .......... تعادل

عزت الله انتظامی .......... بزرگ

ابراهیم حاتمی کیا .......... خشم خفته

علی دایی .......... جنگجو

افشین قطبی .......... خیالاتی

رضا عطاران .......... بی خیال

مهناز افشار .......... سادگی

رامبد جوان .......... صمیمی

مهران مدیری .......... خیلی با هوش

مهرداد بذرپاش .......... مضطرب

سیروس گرجستانی .......... باحال

مریلا زارعی .......... بی احتیاط

فریبرز عرب نیا .......... فخر

مصطفی زمانی .......... لاجوردی

بهنوش بختیاری .......... صورتی

هانیه توسلی .......... حساب گر

شیلا خداداد .......... زلال

محمد اصفهانی .......... غیرقابل پیش بینی

بنیامین .......... خیلی جوان

باران کوثری .......... فهیم

امین حیایی .......... سفر

محمدرضا فروتن .......... عشق

ملیکا شریفی نیا .......... کودک درون

مهراوه شریفی نیا .......... حساس

مسعود کیمیایی ........... رفیق

محسن رفیق دوست .......... بازنشسته

سردارطلایی .......... مردد

دکترفالیباف .......... باهوش

علی یونسی .......... پنهان

غلامحسین پیروانی .......... قدیمی

فریباکوثری .......... کدبانو

سیاوش خیرابی .......... ساکت

امیرتاجیک .......... ناشی

احسان خواجه امیری .......... خجالتی

حسن جوهرچی .......... زرنگ

شهره لرستانی .......... بی اعصاب

حسن پورشیرازی .......... همین که هست

ماهایا پطروسیان .......... متین

علی رضا افتخاری .......... عجیب

علی رضا عصار .......... نوستالژی

علی لهراسبی .......... با معرفت

رویا تیموریان .......... زودرنج

مسعودرایگان .......... شیک

اکبر عبدی .......... خیلی بدقول

کامبیز دیرباز .......... با مرام

پژمان بازغی .......... کم دقت

مرجانه گلچین .......... خانه پدری

حمیده خیرآبادی .......... مادر

بهاره رهنما .......... دل نازک

مهتاب کرامتی .......... مهربان

مجتبی کبیری .......... خیلی ساده

حمید گودرزی .......... پول

شبنم قلی خانی ........... خانواده

داریوش فرضیایی .......... ادب

الهام حمیدی .......... بی حوصله

علی دهکردی .......... اشتباه

محمدرضا خاتمی .......... محافظه کار

زهرا اشراقی .......... جسور

علی کفاشیان .......... باد

علی عبد العلی زاده .......... کاربلد

سردار رویانیان .......... با اخلاق

جاسبی .......... پدرخوانده

احمد توکلی .......... اصالت

ابوالفضل پورعرب .......... بیراهه

نسرین مقانلو .......... وفاداری

علی نصیریان .......... صلابت

لیلا حاتمی .......... بی حاشیه

جمشید هاشم پور .......... تعصب

داریوش فرهنگ .......... پرنسیپ

داود رشیدی .......... سکوت

امیر قلعه نویی .......... کم تحمل

داریوش ارجمند .......... غیرفابل تغییر

مجید صالحی .......... خاکی

فرزاد حسنی .......... بنفش

عادل فردوسی پور .......... راز

بهروز صفاریان .......... خلاق

گوهر خیراندیش .......... نارنجی

محمد خاتمی .......... شکلاتی

علی انصاریان .......... رفیق

حسام نواب صفوی .......... بیلبورد

ناصر چشم آذر .......... رعد و برق

کلماتی که نوشته ام تابع احساس من در آن لحظه بوده و قالب خاصی ندارد . شاید جالب باشد که رضا رشیدپور را هم شما بگویید

Monday, March 8, 2010

زاپاس المشایی


بعضی چهره ها بسیار خبرسازند . مثلا آقای مشایی . به هر سایت خبری که سر می زنم حتما نشانه ای از او هست . می دانید که مدتی مدیر رادیو تهران بوده و احتمالا برخی کارکرد های خبری را آموخته باشد . شاید به همین دلیل تلاش می کند تا خودش را در صدر اخبار نگه دارد . من خاطره ی عجیبی از ایشان دارم و این مطلب را برای اولین بار مکتوب می کنم . تمام هماهنگی های لازم برای حضور وی در برنامه ی مثلث شیشه ای انجام شده بود . خود من چند بار با تلفن همراهشان تماس گرفته بودم . شب قبل هنگامه قاضیانی مهمان برنامه بود . انتهای برنامه حضور رحیم مشایی در برنامه ی فردا را اعلام کردم و از خانم قاضیانی خواستم که اگر سوالی از ایشان دارد بپرسد . چند لحظه ای صبر کرد و بعد گفت .... از ایشان بپرسید که چرا بسیاری از بناهای تاریخی را با کاربری کافی شاپ و سفره خانه ی سنتی اجاره می دهند ؟ ....... تا اینجای داستان همه چیز طبق روال پیش می رفت تا اینکه ساعت چهار بعد ازظهر تلفن همراهم زنگ زد . مدیر روابط عمومی سازمان میراث بود . با لحنی تند حضور رحیم مشایی در مثلث شیشه ای را منتفی اعلام کرد . حدس می زنید دلیل این کار چه بود ؟! ظاهرا ظهر همان روز ایشان به همراه آقای احمدی نژاد از کاخ موزه ی گلستان بازدید می کنند و در آن میان خبرنگار یکی از خبرگزاری های مهم کشور سوال دیشب هنگامه قاضیانی را از آقای مشایی می پرسد . ایشان اخم ها را در هم می کشند و می گویند که این حرفهای بی اساس را چه کسی گفته ؟ خبرنگار مربوطه هم هول می کند و به جای قاضیانی می گوید رشیدپور . طوفانی برپا می شود که مپرس ! با صدای بلند دستور می دهند که من به برنامه ی این آقا نمی روم و از این حرفها ......... حالا یک سال می گذرد و احساس می کنم اصولا وقتی پاسخی برای یک سوال منطقی نداریم تنها راهی که می ماند عصبانیت نمایشی است ! خلاصه حتی مدیران سازمان هم از تصمیم غیر حرفه ای ایشان دلخور شدند و کلی پشت سرشان غیبت کردند ...... من هم به مهرداد بذرپاش زنگ زدم تا به عنوان یک چهره ی شاخص از جناح دولتی به برنامه بیاید . او هم آمد و روی آنتن خودش را زاپاس المشایی معرفی کرد

Sunday, March 7, 2010

ما همه بی نظیریم


درست یک ساعت پس از آنکه در این وبلاگ خاطره ای از الناز شاکردوست نقل کردم چند نفر در صفحه فیس بوک من سوال مشترکی پرسیدند ...... آیا الناز شاکردوست با علیرضا حقیقی ازدواج کرده است ؟ ....... من با دیدن این سوال جا خوردم . چون در سفر روز قبل ایشان حتی یک کلمه هم راجع به این موضوع صحبت نکرده بود و من هم هیچ حلقه ی ازدواجی در دستش ندیده بودم . با این وجود کنجکاو شدم و بلافاصله موضوع را پیگیری کردم . همان طور که حدس می زدم پاسخ منفی بود . بنابراین در جواب دوستانم در فیس بوک این مطلب را تذکر دادم که اسناد آن هم موجود است ! تا این جای داستان اصلا مهم نیست . ماجرا جایی جذاب شد که دوست نازنینی که احتمالا به هیچ عنوان تحمل من را ندارد در یک پیام مکتوب که به انواع کلمات سبک و سخیف آراسته بود از من ایراد گرفت که چرا توهم دارم و خزعبلات را به جای اخبار تحویل مردم می دهم واصولا آدم دروغ گویی هستم چون خبر ازدواج فلانی با فلانی را سایت تابناک زده . با حیرت فراوان به این سایت سرزدم و فهمیدم که خبر را به نقل از خبر آنلاین نوشته . این داستان را رها کردم تا چند ساعت پیش که تکذیب تند الناز با این جمله که من این آقا را اصلا نمی شناسم در بسیاری از سایت ها منتشر شد . حالا این همه نوشتم که چه شود ؟! لطفا به این چند نکته دقت بفرمایید ..... یک - سیستم خبر رسانی آنقدر در کشور ما بی ضابطه و غیر حرفه ایست که حدسیات یک خبرنگار به عنوان خبر منتشر می شود .... دو- متاسفانه اخبار زرد و مسایل شخصی افراد آنقدر در جامعه ی ما پر مخاطب است که سایت هایی مانند خبرآنلاین و تابناک آن را در صدر اخبار خود قرار می دهند .... سه - ما فقط همدیگر را نصیحت می کنیم . مثلا خود من . از دیگری ایراد می گیرم اما غافل از آن که خودم هم یک بخش از وبلاگ و وقت با ارزش مخاطبم را به این موضوع اختصاص داده ام !!! ای کاش روزی فرا برسد که خبر مهم برای هموطن من اولین تصویر همایش دانشمندان جوانش باشد و نه آخرین گمانه زنی ازدواج ستاره هایش

Saturday, March 6, 2010

لطفا تحمل کنید


دیروز به یکی از شهرستانها سفر کرده بودم . اشتباه نکنید . منظورم قم نیست . باید در جمع دو هزار نفری مردم خوب آنجا برنامه اجرا می کردم . خیلی ها بودند . از جمله سید ضیا الدین دری کارگردان کلاه پهلوی . دعوتش کردم تا روی صحنه بیاید . مردم خیلی تشویقش کردند . از سر فیلم برداری آمده بود . خسته و اندکی هم کلافه . کمی راجع به سریال حرف زدیم . آقای دری ناگهان گفت که می خواهد با مردم درددل کند . با لبخند پذیرفتم . از روزنامه ها و مجلات گلایه کرد که چرا در مورد پروژه ی او دروغ می نویسند . تا اینجای کار قابل درک بود . اما بلافاصله بحث را تعمیم داد و گفت " من با توقیف خیلی از روزنامه ها به شدت موافقم . این اصلا ربطی به دموکراسی و آزادی ندارد . روزنامه ای که دروغ می نویسد را باید تعطیل کرد تا گستاخی نکند " خیلی از نوع نگاهش تعجب کردم . ابتدا خواستم که چیزی نگویم . احساس کردم که مردم شهرستان علاقه ی چندانی به بحثهای اینچنینی ندارند . مخصوصا که بیشتر حاضرین را خانواده ها تشکیل می دادند . اما یک لحظه تصویر غمگین همکاران سابق مطبوعاتی ام را تجسم کردم . احساس تعجب اولیه ام به بغض تبدیل شد . میکروفون را از ایشان گرفتم و به شدت با حرفهایشان مخالفت کردم . نگران واکنش مردم بودم که ناگهان همدلی غیر قابل تصور آنها با ضربان دستهایشان من را شگفت زده کرد و بار دیگر برایم ثابت شد که ایران فقط تهران نیست . مردم نگاه تیزبین دارند و سطح آکاهی آنها بسیار بیشتر از آن است که فکر می کنیم . راه اصلاح معضلات جامعه مسدود کردن شاه راه رسانه نیست که این نسل از روزنه های باریک نور رنگین کمان می سازد . آقای دری باور کنید که اگر روزنامه ای دروغ بنویسد مردم با شعورتر از آنند که مشتری اش باشند . نگران نباشید . آنقدر نمی خرند تا خودش تعطیل شود و نیازی به این همه زحمت آقایان نیست . هرگز معنی این نوع از دلسوزی برای فرهنگ جامعه را نمی فهمم حتی اگر شما فیلمساز بزرگی باشید . دوستتان دارم . لطفا تحمل کنید

Friday, March 5, 2010

این دختر عجیب


دیروز با الناز شاکردوست و حسن جوهرچی رفته بودیم قم ! دلیلش را نمی گویم تا حسابی ذهنتان مشغول باشد ! تقریبا خوش گذشت . کلی حرفهای مهم زدیم . از کیش و مات گرفته تا همین وبلاگ فخیمه . الناز دختر بسیار شاد و پر جنب و جوشی است . شاید بتوانم بگویم که شخصیت اصلی خانم شاکر دوست بسیار نزدیک به همانی است که در فیلم بی وفا دیده اید . بسیاری از رفتار های او کاملا پسرانه است . مثلا رانندگی . گفتم خانم شاکر دوست رانندگی ات واقعا خطرناک است . خیلی با سرعت می روی و بی احتیاط . گفت " کجاشو دیدی ! دیگه ماشین سواری نمی کنم .. موتور سواری حال می ده " وراست می گفت . الناز تازگی ها موتور سواری می کند . خیال نکنید که مخفیانه و یا مثلا در شمال و مسافرت . نه . در همین خیابانهای تهران !!! چند وقت پیش یک موتور کاوازاکی خریده و دیگر سوار بی ام و نمی شود . شلوار گشاد می پوشد و کفش کتانی (به قول خودش کفش زرنگی !) کلاه ایمنی می گذارد و سوار موتور می شود و اگر خیابان خلوت باشد تک چرخ هم می زند !!! پرسیدم که گواهینامه ی موتور سیکلت گرفته ای ؟ تلاش کرده بود . خیلی زیاد . اما حاضر نشده بودند که به او گواهینامه بدهند . دختر و این حرف ها !!! خدا مرگم بده ! بعضی وقتها دلم برای انرژی فراوانی که در نهاد دختران شاد این شهر هدر می رود می سوزد . خلاصه این که الناز قبلا دختر عجیبی بود حالا عجیب تر هم شده ..... او خانواده ای بسیار اصیل دارد . پدری مقتدر و منظم و مادری مهربان . جالب است بدانید که خانواده اش جزو مخالفین سر سخت بازیگری به حساب می آیند . شاید بعد ها مطالب با مزه تری در مورد الناز شاکر دوست نوشتم . برای این بار همین چند خط کافیست . راستی در پست بعدی حرفهای مهمی خواهم گفت

نتایج نظرسنجی هفته ی قبل


در نظرسنجی هفته ی گذشته صدوسی و نه نفر از خوانندگان این وبلاگ شرکت کردند . حتما یادتان هست که سوال در مورد کیفیت برنامه های کنونی تلویزیون بود . با توجه به این نکته مهم که نرم افزار این نظر سنجی به گونه ای طراحی شده که از هر دستگاه رایانه فقط یک بار می توان رای داد نتایج هفته ی قبل این گونه بود ......... هشتادوهشت درصد از مخاطبان یکصدوبیست و سه نفر برنامه های تلویزیون را ضعیف دانستند ................ شش درصد ازمخاطبان نه نفر آن را متوسط ارزیابی کردند .................... دو درصد از مخاطبان سه نفر گزینه ی خوب را انتخاب کردند...........................دو درصد هم چهارنفر نظرشان عالی بود . هر چقدر که تعداد شرکت کنندگان در این نوع نظرسنجی ها بیشتر باشد نتایج آن هم به واقعیت نزدیک تر خواهد بود . برای آنکه شرکت در نظر سنجی این وبلاگ برای شما دوست خوبم جذابیت داشته باشد برای این هفته یک سوال جوان پسند را انتخاب کرده ام تا آهسته آهسته به مشارکت در نظرسنجی های مهم تر عادت کنید . از لطف و اعتماد همه ی شما ممنونم

Monday, March 1, 2010

عجیب ولی واقعی


هادی ساعی بسیار خوش اخلاق و خوش سفر است . چیزی که اصلا به قیافه اش نمی خورد ! چند وقت پیش به اتفاق هم به دوبی رفته بودیم . هادی انقدر پر نشاط بود و بذله گویی می کردکه خیلی از ایرانی های دوبی تعجب کرده بودند . این خاطره را هادی ساعی در رستوران آبشار برایم تعریف کرد ......... حسین رضازاده از المپیک بر گشته بود . هر کسی می خواست خودی نشان بدهد و از او تقدیر کند . کارخانه ها و شرکت ها از هم سبقت می گرفتند . سایپا تصمیم گرفته بود یک ماکسیما به رضا زاده بدهد . مراسمی برگزار کردند . من هم دعوت بودم . گروه موزیک ارتش سرود ملی زد و قرآن تلاوت شد و مدیر عامل وقت سایپا (مهندس قلعه بانی ) روی صحنه رفت و کلی از سجایای اخلاقی جهان پهلوان حسین رضا زاده تعریف کرد . مجری برنامه از حاضران خواست که چند دقیقه به محوطه باز تالار بروند تا کلید خودرو در حضور عکاسان و خبرنگاران به رضازاده هدیه شود . حالا جمعیتی نزدیک به هزار نفر کنار ماکسیما ایستاده ایم تا قلعه بانی کلید را به رضازاده بدهد . فلاش مکرر دوربینها این صحنه را ثبت می کنند .... حسین کلید را گرفت و سوار ماشین شد . چند دورمقابل دوربینها چرخید و از درب محوطه بیرون رفت . گفتند لابد رفت تا ماشین را امتحان کند و الان بر می گردد . هزار مهمان و خبرنگار و مدیران سایپا نزدیک به یک ساعت چشمشان به در خشک شد ولی جهان پهلوان بر نگشت !!!.... کمی نگران شدم و به موبایلش زنگ زدم . بلافاصله گوشی را بر داشت . پرسیدم که حسین کجا رفتی آخه ؟! اینها همه منتظرند ....... با خونسردی کامل گفت " من الان تو راه اردبیلم ... ازشون تشکر کن .... بگو ماشین خوبیه ..... دستشون درد نکنه" هم به شدت تعجب کرده بودم و هم از ته دلم می خندیدم