Sunday, January 31, 2010

فیلم شدن دوباره ی من


همین چند روز پیش بازی ام در فیلم "بارانداز"به کارگردانی "مهدی کرم پور " تمام شد . مجید مظفری و امیریل ارجمند هم بودند . پلانهای مشترک من و آقای مظفری خیلی سخت بود . چون باهم قهر بودیم . فکر کن !فیلم خوبی از آب درآمد . خیلی برایش زحمت کشیدیم و مهدی هم فوق العاده بود . نقشی که در این فیلم بازی کردم برای شما غیر منتظره است . چون با خودم فاصله ی زیادی دارد . از کراواتش معلوم است ! این فیلم داستان یک قهرمان ورزشی است که در اوج محبوبیت چون گرمای نفسهای مردم را نمی فهمد سقوط می کند . سقوطی وحشتناک . امید وارم حضور من در این اثر مورد قبول نگاه تیزبین و نازنین شما باشد . راستی در تمام مدت بچه های پشت صحنه از حسین رضازاده حرف می زدند

Saturday, January 30, 2010

من از گربه های ایرانی خبر دارم


شاید خیلی از شما هم این فیلم را دیده اید . بغض فرو خفته در زیر زمین تهران . نزدیک همان جایی که تونل توحید را ساخته اند . اما ظاهرا فراموش کرده اند که به غیر از تونل خیلی چیز های دیگر در زیر زمین بنا می شود . زمان که سردبیر "رویش" بودم مقاله ی مفصلی در مورد سبکهای این نوع موسیقی اعتراضی چاپ کردم که البته به مذاق خیلی ها خوش نیامد . تمام حرفم این بود که بی توجهی به اعترضهای اجتماعی که البته خود را با زبان دلنشین موسیقی عرضه می کنند سرانجام غیر دلنشینی دارد . کسانی که احساس اجحاف می کنند و فریاد تلخ سر می دهند محتاج شنیده شدن هستند . همین چند لحظه گوش سپردن بخش قابل توجهی از دردهای آنها را التیام می بخشد . من اصلا طرفدار این ترانه ها نیستم ولی گمان می کنم این قضیه چیزی از خواسته ها و فریاد های این نسل را تغییر نمی دهد . نادیده گرفتن و تمسخر و تحقیر و آژیر پلیس تنها معادله را پیچیده تر خواهد کرد . ما فرهنگی نوع دوست و استوار داریم و هرگز نباید به بهانه ی عدم سنخیت این نوع از موسیقی با فرهنگ ایرانی دستور بفرماییم که صورت مساله را پاک بفرمایند ! یک بار کلاهمان را قاضی کنیم و ببینیم برای این همه انرژی و خلاقیت در رگهای نسل جوان چه تدارکی دیده ایم که حالا ارث پدرمان را از آنان طلب می کنیم ؟! آنها را میان طوفان برخورد فرهنگها به حال خود رها کرده ایم ومدام زیر لب دعا می کنیم که ان شا الله گربه است !جوان امروز ایران چقدر نصیحت کلامی بشنود و روزی چند بار توسط پدرش به بهشت راهنمایی شود ؟! چرا نمی پذیریم که بر ما واجب است تا به زبان روز و روشهای دلپذیر عظمت تاریخ و فرهنگ مشرق زمین را بازخوانی کنیم ؟ هالیوود و شرکا (!) از یک کشور چند صد ساله چنان تصویر اسطوره ای ساخته اند که جوان از همه جا بی خبر حق دارد که آنجا را مقصد آرزوهایش بداند ... اگر آواز آن جوان در گروههای زیرزمینی فالش باشد داد وبیداد های عصبی مدیران فرهنگی کلا "خارج " از دستگاه است !!! راستی فیلمی که قبادی ساخته به اعتقاد من بسیار ضعیف و کشدار و دارای حفره های متعدد فیلم نامه ای است ولی به هر حال از یک فیلم زیر زمینی بیشتر از این نمی توان انتظار داشت . تنها نقطه طلایی فیلم بازی درخشان حامد بهداد بود که شنیدم شرایط سختی را تحمل می کند

Friday, January 29, 2010

تجارت سیاه به نام ناصرعبداللهی




چند وقت پیش مراسمی برای سالگرد ناصر عبداللهی در سالن برج میلاد برگزار شد که بعضی از چهره های مشهور در آن حضور داشتند . همان موقع خیلی ها از من پرسیدند که چرا به آن برنامه نرفتم . هرگز نمی خواستم به این مطلب بپردازم اما امروز با دیدن عکس روی جلد چند مجله ی تاریخ گذشته تصمیم گرفتم تا چند خطی بگویم . آقایانی که پس از حضور چندین ساعته در آرایشگاه برای گرفتن عکسهای مدل در کنار تصویر ناصر حاضر شده بودند من را عصبی کردند . با وجود آنکه اولین بار با وجود فشارهای خاص بستری شدن و مرگ مشکوک ناصر را در برنامه ی خودم (عبورشیشه ای)اعلام کردم و با سخن گفتن در مراسم تشییع او در جمع هزاران نفر شایعه ی فوت بر اثر مواد مخدر را بی اساس دانستم و با وجود آنکه ترانه های پخش نشده اش را با تلاش زیاد از شبکه های تلویزیون به گوش مردم رساندم و ... اما هرگز به چنین " شو" هایی نخواهم رفت . فراموش کرده ایم که رسم برگزاری آیین یادبود باید همرنگ آیینه ی زلال همدلی و رفاقت ما با نازنین سفر کرده باشد و نه کارناوال تبلیغاتی برای کارخانه ی تولید برنج ! برای آن آقای عزیزی که با هزار کرشمه چندین کارخانه و موسسه اقتصادی را به بهانه ی عاشقان ناصریا تیغ زد هزار بار متاسفم . عزیز دلم برای تو بهتر آن است که به امور پرشیا خودرو و هاکوپیان و برنج محسن رسیدگی کنی و هنوز قدت برای تماشای بغض ترانه کوتاه است .چه تجارت نفرت برانگیزی است به نام اسطوره های مردم کاسبی کردن و چه زشت است عکس آن عزیزی که با هزار آرایش درقاب یادبود ناصر می ایستد . شاید بزرگترین تسلیت شماها به خانواده ی نجیب و ساکت ناصر آن باشد که هرچه زود تر این بساط مسخره را جمع کنید . از مخاطبان این وبلاگ به خاطر تند و تلخ بودن این پست عذرخواهی می کنم .

Thursday, January 28, 2010

اینجا تونل توحید است


می دانید که رشته تحصیلی من مهندسی عمران است . چند وقت پیش برای کسب تجربه و دست مریزاد گفتن به کارگرها به تونل توحید رفتم . جذاب تر از لطف آقایان مهندس استقبال گرم هموطن های کارگر بود . از همه جا بودند . لرستان و آذربایجان و بوشهر و...... نجیب و پر تلاش . خیلی با هم حرف زدیم . از دوستانشان برایم گفتند که در همین تونل جان باخته اند و از اشتیاقی که به آبادانی ایران دارند . آنها با همت و غیرت قلب زمین را می شکافتند تا راه برای من و تو باز شود . دو ساعت گذشت . جوان خوش لهجه ای کنارم آمد و با هزار خجالت از من پرسید که آیا اجازه می دهم که با من عکس بگیرد ؟ به خودم لرزیدم و تمام سرنوشت دور سرم چرخید ... مگر در برابر دست های پینه بسته ات چه ارزشی دارم که اجازه می خواهی ؟ از خدایم باشد که طرح صورت من با نقش غیرت تو در یک قاب جا بگیرد . راستی مگر جوان این کشور چه می خواهد جز یک قطره احترام و یک جرعه قدرشناسی . خدایا چقدر غافل مانده ایم از این همه نجابت که در رگهای این نسل می جوشد . چه دانشجو باشد چه کارگر ... اگر نگاه پر معنی آنها را نمی بینیم ایراد از قد کوتاه ماست ... کوتاهی می کنیم

Wednesday, January 27, 2010

مدرک خلبانی من


دوازده سال پیش مدرک مقدماتی خلبانی گرفتم . از مرکز آموزش فنون هوایی فرودگاه تبریز . در زبان تخصصی به این مدرک " پی پی ال " می گویند . آن روزها عاشق پرواز بودم و دوست داشتم که تمام آسمان را بگردم . باور کنید که طعم بی مانند اوج گرفتن با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست . مخصوصا اگر در کابین خلبان نشسته باشید و کنترل دست شما باشد . آن موقع به تمام زمین و مشکلاتش می خندید و به قول بعضی ها همه چیز را ریز می بینید ! وقتی به آسمان می روید همه چیز کوچک تر از همیشه است مگر ذات پاک خدا . فقط خداوند را بزرگتر از همیشه می بینید . شاید به این دلیل که به او نزدیکتر شده اید ! حالا چند سال است که از پرواز وحشت می کنم . بعد از آن اتفاق عجیب (شاید بعدا تعریف کردم ) تمام شهامت خلبانی از سرم پریده ! البته شاید خدا دیگر نمی خواهد که به او نزدیک شوم .... چند وقت پیش برای خوردن صبحانه به همراه دکتر قالیباف به ارتفاعات توچال رفته بودیم . به ایشان گفتم که شما آدم با شعوری هستید چون خلبانی بلدید(!) و او هم لبخند زد

Tuesday, January 26, 2010

باران و رضا کیانیان


با کیانیان قرار داشتم . ساعت یازده صبح روبروی پارک ساعی . خواب مانده بودم . با عجله سوار اتومبیلم شدم و با اضطراب راه افتادم . باران می آمد و ترافیک تهران قفل بود . عصبی شده بودم . یک لحظه به تلفن همراهم نگاه کردم وبا خودم گفتم لابد عمورضا هم هنوز نرسیده وگرنه هزار بار زنگ می زد . کمی آرام تر شدم و به مسیر ادامه دادم . صدای شهرام ناظری خیلی می چسبید . ساعت دوازده و ربع سر قرار رسیدم . تلفن را برداشتم و به کیانیان زنگ زدم و با لحنی طلبکارانه گفتم که من روبروی در اصلی پارک ساعی هستم و او با لحنی آرام گفت " من یه ساعتی هست که توی ایستگاه اتوبوس این ور خیابون نشستم " از خجالت داشتم آب می شدم . مثل همان قطره های باران . ماشین را پارک کردم و به طرفش رفتم . حسابی خیس شده بود . یک دوربین در دستش بود و هزار لبخند روی صورتش . شروع کردم به بهانه آوردن و معذرت خواهی . خندید و گفت " ناراحت نباش ... داشتم عکاسی می کردم " هیچ وقت فراموش نمی کنم . کیانیان آدم بزرگی ست ... در همین برخوردهای کوچک می توان فهمید

Monday, January 25, 2010

شعری که افتخاری سروده بود


چند روز گذشته را در اصفهان بودم . شهری که بسیار دوستش دارم . مثل همیشه با اتومبیل خودم رفتم . تمام مسیر را موسیقی گوش میکردم . لابلای آهنگها یک ترانه هم از علیرضا افتخاری وجود داشت . آهنگی به نام صیاد ."چون صید به دام تو ..." چند بار گوش کردم . ناگهان دلم برای افتخاری تنگ شد . تلفن همراهم را برداشتم و به او زنگ زدم . بسیار خوش اخلاق و دوست داشتنی است . کلی احوال پرسی کردیم . گفت که تنهاست و دلش گرفته . چند بیت شعر گفته بود با قافیه ی "ماهی" . برایم پشت تلفن دکلمه کرد . او آدم احساساتی و زود رنجی است . از اینکه مردم او را به سیاست و سیاسی کاری متهم کرده بودند آزرده بود . از من می خواست که برایش کاری بکنم . ومن گفتم که شما خودتان استاد هستید . البته مردم هم استاد هستند ! اصلا مشکل همین جاست که همه ی ما استاد هستیم و بر خود لازم می دانیم که در تمام صحنه ها حضور غرورآفرین (!) داشته باشیم . هنرمندان کار سیاسی می کنند و سیاست مداران کار فرهنگی . اهالی فرهنگ کار تجاری می کنند و تاجران در کار هنرند . . . ماجرای عجیبی ست برادر . . . به نظر من علیرضا افتخاری هنرمند بسیار بزرگی ست و می توانست یک اسطوره باشد اما . . . نمی دانم

Wednesday, January 20, 2010

سردار شدن


چند روز پیش جناب رویانیان (سردارسابق) برای نوشیدن یک فنجان چای به دفترم آمده بود . ایشان شخصیتی نجیب و اصیل است و به گمان من خدمت کردن به مردم را به عنوان یک اصل در زندگی اش پذیرفته . در همین دیدار نیم ساعته برای چندمین بار به دلیل پذیرش سمت دولتی از او انتقاد کردم و او همان دلایل همیشگی را تکرار کرد . به ایشان گفتم که مردم پلیس راهنمایی را دوست دارند و از خودشان می دانند و این احترام شاید در جایگاه دیگری تکرار نشود و او از جوانهایی می گفت که همین چند وقت پیش دور اتومبیلش جمع شده و دسته جمعی گفته اند " سردار دوست داریم " چشمهای جناب رویانیان به هنگام تکرار این جمله از شادمانی برق می زد و من به این فکر بودم که به دست آوردن قلب مردم چقدر سخت تر از سردار شدن است

Tuesday, January 19, 2010

خاطره ای از پوریا پورسرخ


چندروز پیش به اتفاق پوریا به مطب دندانپزشکی رفتیم . آقای دکتر خیلی تحویلمان گرفت و یک ویزیت ساده تقریبا دو ساعت طول کشید . در تمام مدتی که پوریا روی صندلی مخصوص نشسته بود خنده از لبهای آدمهای داخل اتاق دور نمی شد . پوریا مدام شوخی میکرد و به طور کلی مطب را روی سرش گذاشته بود .بعد از تمام شدن معاینه به اتاق مخصوصی راهنمایی شدیم تا نسکافه بخوریم (من چایی رو ترجیح می دم !)آقای دکتر با لحنی شگفت زده رو به من کرد و گفت "اصلا فکر نمی کردم آقای پور سرخ اینطوری باشن !!!" گفتم "مگه چطورن ؟!" وایشان یک جواب تاریخی به من داد ... " خیلی خوبن !!!" سالهاست که هنرمندان ایرانی فاصله ای عجیب بین خودشان و مردم ایجاد کرده اند و آن را نشانه ی روشنفکری و سوپراستار بودن می دانند و در این شرایط مردم حق دارند که "خوب"بودن آنها را باور نکنند
البته پوریا اصلا این طورنیست

Monday, January 18, 2010

ماجرای مهمانی فریبا کوثری


فریبا کوثری نمونه ی کامل یک کدبانوی ایرانی است . هنری که سالهاست مورد غفلت جامعه ی مدرن شهری قرار گرفته . چند وقت پیش مهمان منزلش بودم . مادرمهربان و برادر خوش اخلاقش هم بودند . بعد از شام کلی شیرینی روی میز چید . همه ی آن شیرینی های بی نظیر را خود فریبا پخته بود . بی هیچ اغراقی مانند آن شیرینی ها فقط در قنادی های درجه یک تهران پیدا می شود . به او پیشنهاد دادم که یک قنادی شیک باز کند ! لبخند زد و گفت "مردم بهم می خندن " چه جمله ی تکان دهنده ای بود . راست می گفت . حالا ما سالهاست که سنت و مدرنیته را دشمن هم میدانیم و شاید ریشه ی خیلی از بد بختی هامان همین باشد

Sunday, January 17, 2010

به رنگ سیاست


یادمه چند وقت پیش با وزیر اطلاعات وقت راجع به فیلم "به رنگ ارغوان"حرف زدم . می گفت که شرایط سیاسی برای نمایش این فیلم خوب نیست . لابد راست می گفت . چند روز پیش شنیدم که این فیلم را جناب شمقدری رفع توقیف کرده اند . باخودم گفتم که چقدر اوضاع سیاسی بهتر شده و ما خبر نداریم