Tuesday, January 26, 2010

باران و رضا کیانیان


با کیانیان قرار داشتم . ساعت یازده صبح روبروی پارک ساعی . خواب مانده بودم . با عجله سوار اتومبیلم شدم و با اضطراب راه افتادم . باران می آمد و ترافیک تهران قفل بود . عصبی شده بودم . یک لحظه به تلفن همراهم نگاه کردم وبا خودم گفتم لابد عمورضا هم هنوز نرسیده وگرنه هزار بار زنگ می زد . کمی آرام تر شدم و به مسیر ادامه دادم . صدای شهرام ناظری خیلی می چسبید . ساعت دوازده و ربع سر قرار رسیدم . تلفن را برداشتم و به کیانیان زنگ زدم و با لحنی طلبکارانه گفتم که من روبروی در اصلی پارک ساعی هستم و او با لحنی آرام گفت " من یه ساعتی هست که توی ایستگاه اتوبوس این ور خیابون نشستم " از خجالت داشتم آب می شدم . مثل همان قطره های باران . ماشین را پارک کردم و به طرفش رفتم . حسابی خیس شده بود . یک دوربین در دستش بود و هزار لبخند روی صورتش . شروع کردم به بهانه آوردن و معذرت خواهی . خندید و گفت " ناراحت نباش ... داشتم عکاسی می کردم " هیچ وقت فراموش نمی کنم . کیانیان آدم بزرگی ست ... در همین برخوردهای کوچک می توان فهمید

5 comments:

harfedel said...

cheghad mehrabonnnnnn,be ghiyafashon mikhore ke mehrabon bashan(dorsa golnan)

hani said...

bejaye asabi shodan...aks gereftan tooye baroon????......ino migan hosne entekhab.... hani

arezu .h said...

khatere besyar ghashang va barani bood aghaye rashidpour
vaghean ham aghaye kianiyan va ham shoma az honarmandaye khub ,motevaze,va bozorge kesharemoon hastid

Sunshine said...

With some changes!!! I do remember dude...

Unknown said...

ممنون ... رضا کیانیان واقعا مرد بزرگی است ! دوران بزرگان ما رو به پایان است ..!!